“
شاید نگاه آنان در این تعریف نگاه غایت شناسانه باشد، چون بیشتر به ثمره عملی آن توجه شده است؛ آنان حق را به اقسام مختلف عمومی ، طبیعی ، اختصاصی تقسیم کردهاند که در همه ایت اقسام، عنصر اختیار و قدرت ملحوظ است. از نظر ایشان منشأ و خاستگاه حق اراده انسانی و انسانیت انسان است، چنان که حقوق از منظر آنان یا اختصاصی است یا طبیعی ؛ اگر حق اختصاصی باشد خاستگاه آن اراده انسان و اگر طبیعی باشد، به صرف انسان بودن برای او حاصل است[۲۶]۴٫
معنای حق در حقوق
حقوق دانان در باره مفهوم حق بر این عقیده اند که واژه حق با عنصر قدرت و منفعت آمیخته شده و ملازم باآن است. با توجه به این نگرش در تعریف آن گفته اند:«حق قدرتی است متکی به قانون که صاحب آن میتواند با کمک گرفتن از قانون، آن را بستاند و یا از گرفتن دیگران منع کند» یا« حق قدرتی است که قانون به شخص اعطا کرده، یا نفعی است که مورد حمایت قانونی است»[۲۷]۱٫ دکتر ناصر کاتوزیان معتقد است: «حق امتیاز و نفعی است که حقوق هر کشور در مقام اجرای عدالت از آن حمایت میکند و به او نوعی تصرف در موضوع حق و منع دیگران از تجاوز به آن را میدهد.[۲۸]۲» یا «سلطه و اختیاری است که حقوق هر کشور به منظور حفظ منافع اشخاص به آن ها میدهد.[۲۹]۳»
شاید نگاه آنان در این تعریف نگاه غایت شناسانه باشد، چون بیشتر به ثمره عملی آن توجه شده است؛ آنان حق را به اقسام مختلف عمومی ، طبیعی ، اختصاصی تقسیم کردهاند که در همه این اقسام، عنصر اختیار و قدرت ملحوظ است. از نظر ایشان منشأ و خاستگاه حق اراده انسانی و انسانیت انسان است، چنان که حقوق از منظر آنان یا اختصاصی است یا طبیعی ؛ اگر حق اختصاصی باشد خاستگاه آن اراده انسان و اگر طبیعی باشد، به صرف انسان بودن برای او حاصل است[۳۰]۴٫
سوء استفاده از حق
همان گونه که بیان گردید؛ از نظر حقوق دانان، حق قدرتی است که از طرف قانون به شخص داده شده است. و صاحب حق میتواند آن را به هر ترتیبی به اجرا گذارد ؛ مگر اینکه اجرای آن به دیگری لطمه وارد کند.صاحب حق نمی تواند وجود حق را وسیله ی ضرر زدن به دیگری یا دیگران قراردهد و آن را به شیوه ای قرار دهد که در دید عرف ، ناهنجار محسوب شود همان گونه که حدود ومرز های حق را قوانین معین میکند ، شیوه ی اجرای آن را نیز قانون باید مشخص کند و هر گونه تجاوز از این حدود وشیوه های اجرا، «سوء استفاده از حق»نامیده می شود[۳۱]۱٫سوء استفاده از حق نوعی تقصیر درا جرای حق است وبرای کسی که با اعمال خود به دیگران زیان برساند ایجاد مسئولیت میکند.
۱-۲٫ مفاهیم مرتبط
الف: تعارض
تعارض از کلمه عرض گرفته شده است وعرض به معنای آشکار کردن و اظهار است .[۳۲]۲تعارض مصدر باب تفاعل است که اقتضای دو فاعل میکند وجز از دو جانب انجام نمی گیرد.بنابرین تعارض دلیلان میگویند نه تعارض دلیل[۳۳]۳٫تعارض در معنای یکدیگر را پیش آمدن ،معارضه کردن یکی با دیگری[۳۴]۴ و خلاف یکدیگر آمدن خبر وجز آن نیز آمده است[۳۵]۵ .تعریف اصطلاحی تعارض از همان تعریف لغوی آن نشأت میگیرد، وبا مزین شدن به چند قید در اصطلاحات اصولی به کار گرفته می شود.تعاریف مختلفی از تعارض ارائه شده است. برخی تعارض را این گونه تعریف کردهاند:« معارضه و منافات بین دو دلیل یا چند دلیل به گونه ای که مکلف درعمل و چگونگی جمع بین آن ها دچار سر گردانی شود.»[۳۶]۱ شیخ انصاری در معنای تعارض میفرماید:«تنافی مدلول الدلیل بالتناقض والتضاد»[۳۷]۲ایشان تعارض را از صفات مدلول گرفته است و به اصطلاح، تعارض را به عالم ثبوت برگردانده است. یعنی مدلول ها ثبوتاً قابل جمع نباشند؛ به این گونه که با هم تضاد دارند یا اینکه دو دلیل با هم متناقض باشند.آخوند خراسانی تعریف را عوض کردهاست و تنافی را از مقام ثبوت به مقام اثبات دلالت کشانده و فرموده است:«تنافی الدلیلین او الدلاله بحسب الدلاله»[۳۸]۳٫ با این تعریف عام و خاص خارج شده است زیرا این دو در مقام دلالت با هم تعارض ندارند و به راحتی باهم جمع میشوند.
تعارض عبارت است منافات داشتن دو یا چند دلیل، با هم به حسب دلالت ومقام اثبات به طوری که بینشان یا حقیقتا یا عرفاً تناقض یا تضاد باشد.به گونه ای هر یک از آن دو وقتی مقدمات حجتش تمام باشد دیگری را ابطال میکند و آن را تکذیب می کند و این تکاذب یا در تمامی مدلولات وجهات دلالت آن دو است یا در بعضی از جهات به گونه ای فرض بقای حجیت هر یک از آن دو با فرض بقای حجیت دیگری درست نبوده وعمل هر دوی آن ها صحیح نمی باشد.[۳۹]۴
ب:حکومت
حکونت یعنی اینکه دو دلیل یکی ناظر بر دیگری ومفسر ومبین آن باشد؛ یعنی یک دلیل مضمون دلیل دیگر را تفسیر وبیان میکند. بنابرین مقدم داشتن دلیل حاکم بر محکوم نه از جهت سند است ونه از جهت حجیت ؛ بلکه آن دو دلیل بعد از مقدم شدن نیز برآن حجیتی که داشته اند باقی می مانند. یعنی اینکه آن دو بر حسب لسانشان و رسانیدن معنای خود ، در مدلولشان با یکدیگر تکاذب ندارند. در نتیجه با یکدیگر متعارض نیستند.به دلیل مفسر، حاکم وبه دلیل منظوروتفسیر شده ، محکوم میگویند. در این صورت حاکم برمحکوم از جهت دلالت مقدم می شود و فرقی نمی کند که حاکم برمحکوم از نظر زمان مقدم باشد یا مؤخروفرقی نمی کند که نسبت دلیل حاکم برمحکوم از جهت توسعه وتعمیم باشد و یا از جهت محدودیت باشد و نیز تفاوتی نمی کند؛ ناظر بودن حاکم بر محکوم به جهت دلالت مطابقی یا التزامی باشد. تقدیم دلیل حاکم بر دلیل محکوم نه از ناحیه سند است و نه از ناحیه حجیت؛ بلکه از جهت لسان آن ها میباشد و آن دو از جهت مدلول، یکدیگررا تکذیب نمی کنند و با هم متعارض نیستند.[۴۰]۱
ج:ورود
ورود عبارت است از خروج حقیقی چیزی از موضوع دلیلی به واسطه تعبّد به دلیلی دیگر؛ به عبارت دیگر یکی از دودلیل، حقیقتاً به علت تعبد، موضوع دلیلی دیگر را رفع میکند؛ مانند ورود امارات بر اصول عقلی(برائت،احتیاط، تخییر) که تعبّد به ادله، امارات،حقیقیتاً موجب خروج شبهه از موضوع اصول عقلی می شود وموضوعی برای آن باقی نمی ماند. [۴۱]۱
د:تکلیف
تکلیف در لغت به معنای تعهد و وظیفه،[۴۲] برنج افکندن ، بار کردن ، بر گردن نهادن ، کاری سخت و شاق بر عهده ی کسی نهادن،[۴۳] و در اصطلاح اوامر و نواهی قانونی را گویند[۴۴]
در واقع تکلیف فعل یا ترک فعلی است که قانون گذار فرد را ملزم کردهاست و هر گاه بر خلاف آن رفتار نماید به جزایی که در خور آن است ، دچار میگردد.[۴۵]
۲٫ موجبات تزاحم وتعارض و رابطه میان آن ها
در این گفتار به اسباب و شرایط تحقق تعارض و تزاحم و رابطه میان آن دو از لحاظ افتراقات و اشتراکات ما بین ، به عنوان یکی از مباحث مرتبط با موضوع تحقیق می پردازیم:
۲-۱٫ موجبات تزاحم وتعارض
الف:موجبات تزاحم
اسباب تزاحم، به معنای شرایطی است که موجب تزاحم میشود و عبارت است از: موجبات و
“
فرم در حال بارگذاری ...